بررسی جایگاه تجربه در وحی وطب اسلامی
به نام پروردگار انسان که اساس زندگی را در ذات هستی، ریشه نهاد و ظهورش را در آسمان معنا ، پر و بال بخشید و میوه هایش را در حیات دنیا ، عطا کرد. و این گونه بود که آدمی ، به زندگی پاک الهی عشق ورزید و خلیفه الله زاده شد. أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتی أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (۲۴ و ۲۵ / ابراهیم) یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناکَ خَلیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبیلِ اللَّه (۲۶ / ص)
در بخش پیشین ، باب وحی و تجربه را گشودیم و به تفصیل از زوایای مختلف آن دو ، سخن گفتیم. بدین مرتبه نائل شدیم که وحی ، امری الهی مخصوص قلب های پاک است و ظرفیت آن را دارد که تا جزئی ترین جزئیات ، اطلاع حاصل نماید و برای آنکه وحی را پذیرفته ، انکشافی از حقیقت به دست دهد و همچنین از قوانین کلی حاکم بر هستی خبر دهد و روح آفرینش را برای او آشکار نماید. و در این حیطهی فهم قدسی ، بی تردید علم الابدان و درمان بیماری ها و پیشگیری از آن و سالم زیستن ؛ در یک عبارت تربیت جسم انسانی ، از کوچک ترین اموری است که می تواند در هنگامهی وحی کشف شود و در اختیار بشر قرار بگیرد.
همچنین گفتیم که تجربه ، همواره به عنوان زیربنای ادراک انسان و سرآغاز نخستین تجارب بشری ، بسیار مورد اهمیت قرار می گیرد و انسان ها ، با پیوند استواری که با آن دارند کمتر توفیق می یابند که در فضای ماورای تجربه نیز ، به پرواز در آیند. و بدین دلیل ، تجربه حسی نقش فراوانی در گذران زندگی دارد و باید در همه مکاتب دینی ، فلسفی ، ادبی و حتی طبی ، مورد توجه قرار بگیرد تا بتواند در عمق زندگی انسان ها ، راهی برای نفوذ بیابد.
در باب تجربه ، دریافتیم که نهایت تیز بینی او ، در کشف روابط جزئی و شناخت صورت های طبیعی است. و روشن است که صورت ها ، هرگز نمی توانند جای حقایق را بگیرند و روابط جزئی آفرینش ، نمی توانند انسان را از ادراک کلیات جهان هستی و ملکوتِ اشیا بی نیاز سازند. بنا براین انسان ، نیازمند ادراک ژرف تری است که از حقایق عالم و روابط کلی اشیا ، خبر دهد تا در زندگی ، سرگردان نباشد. تردیدی نیست که آن ادراک ژرف ، تنها در ساحت علم حضوری تحقق می یابد به گونه ای که قلب انسان ، با کانون عالم قدس اتصال یابد و از علم مطلق الهی ، بهره بگیرد و از راز های هستی ، پرده بردارد و جهانی مملو از راز های عمیق را فراروی انسان بگشاید تا گمان خطا نبرد که جهان ، با توسعه علوم تجربی دیگر رازی ندارد.
در باب پذیرش وحی تنبّه یافتیم که انبیا و اولیای الهی ، همواره در عالم معنا پرواز می کنند و در این میان اجسادشان تنها همچون غلافی است که پرواز هایشان را از دیدگان ، پنهان می کند و به این طریق ، واجد ادراکات ژرف و نافذی هستند که به هر چه بنگرند و در عمق هر امری بیندیشند ، ذات آن را در حضور حقیقت خویش ، کشف می کنند زیرا چشمِ خدا هستند و خدا چشم آن هاست. گوش خدا هستند و خدا گوش آن هاست. و این گونه با نور مطلق حق تعالی ، جهان را می نگرند. کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُه (الکافی (ط – الإسلامیه)، ج۲، ص: ۳۵۲)
مگر نشنیده ایم امیر المومنین در مقام خود چه ها فرموده است : أَنَا عِلْمُ اللَّهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِی وَ لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ عَیْنُ اللَّهِ وَ جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا یَدُ اللَّه. (التوحید (للصدوق)، ص: ۱۶۴) من علم خدا هستم. و من قلب آگاه و هوشیار خدا هستم. و زبان گویای خدا و دیدگان خدا و جنب خدا. و من دست خدا هستم. آیا بعید است که علم خدا و قلب خدا ، از اسرار بدن ها و چند و چون درمان بیماری ها و مبانی کلی و روابط ملکوتی اجزای بدن ، سخن بگوید و انسان را در جهانِ سطحی و بی روح “آزمون و خطا” رها نکند ؟ بی گمان ، یکی از ابعاد مهم رسالت انسان کامل ، بدین امور تعلق می گیرد تا سیر و سلوک انسان به سوی خدا در همه ابعاد زندگی ، کامل و بی نقص باشد.
جایگاه وحی و تجربه در طب اسلامی
اگر بپذیریم ، انسان موجودی است که در آمیختگی روح و بدن ، معنای پیچیده و ساختار عظیمی یافته است و علاوه بر واقعیت متکثر و محسوسی که در بدنش دارد واجد زیربنا های کلی و روابط وحدت بخش و قوانین نامحسوسی هم هست و در شناخت چنین زیربنا های وجودی – چه در ساحت روح و چه در ساحت بدن – نمی توان با تجربه حسی و آزمون و خطای صرف توفیق کامل یافت، به این حقیقت نیز اعتراف خواهیم کرد که در آگاهی یافتن به راهبرد های درمانی و تربیتی جسم ، باید دریافت حضوری و وحدت اندیش و کل نگرانه انسان کامل را در نظر گرفته و چهارچوب های معرفتی لازم در باب شناخت بدن انسان را، از این منبع کامل اخذ نماییم. و آنگاه در چهارچوب نظام بخش وحیانی ، با پای تجربه به سیاحت بپردازیم و مبتنی بر آن قواعد ، روابط جزئی و متکثر بدن انسان را هم بررسی کنیم. مجموعا ، آنچه که از این ریشه های وحیانی و تحقیقات تجربی ، به دست می آید طب اسلامی نامیده می شود.
طب اسلامی در حقیقت ذات خویش ، نظام عظیمی از علم الابدان است که خاستگاهی جز کلام وحیانی معصوم ندارد. در بهترین حالت خود ، می باید از قلب انسان کاملی که در میان مردم ، حاضر و ظاهر است تغذیه شود ولی امروزه که در عصر غیبت امام معصوم زندگی می کنیم ، ناگزیریم که به روایات مراجعه کنیم و با اعتبار سنجی های متعدد ، و روشِ اجتهادی خاصی که در مقامی دیگر باید تبیین شود طب اسلامی را اخذ نموده و مورد استفاده قرار دهیم. بنابر این طب اسلامی ریشه در وحی دارد و کلام وحیانی و دریافت های غیبی معصوم ، به منزله ریشه و مبنای این طب شناخته می شود. اگر طب اسلامی را درختی در نظر بگیریم که ریشه و تنه و شاخ و برگ دارد ریشه اش از وحی تغذیه می شود زیرا مبنای این طب آگاهی به روابط کلی حاکم بر وجود انسان و ملکوت اجزای وجودی اوست و این امر ، از حیطه تجربه حسی که صورت پژوه و جزء نگر و کثرت اندیش است فراتر است و جز از راه وحی و شهود به دست نمی آید.
طب اسلامی هرچند ریشه در دریافت های غیبی و وحی الهی دارد ولی نسبت به تجربه حسی انسان که مبنای طب مدرن شناخته می شود بیگانه نیست و در نگاه بلند پرواز خویش ، آن را هم می بیند و دریافت هایش را از او بی نصیب نمی گذارد. شناخت روابط جزئی اشیا توسط علم تجربی و امکان دسترسی آسان مردم به آن و انس ناگسستنی بشر با تجربه حسی و از همه مهم تر مشهود بودن بدن انسان در چنگال تجربه حسی و واقعیت داشتن کثرات در هستی و منشا آثار بودن روابط جزئی، از جمله مقتضیاتی است که سبب می شود ، طب اسلامی نیز خود به خود در فرایند تکاملی خویش ، از تجربه حسی انسان هم نصیبی داشته باشد و منبع شناختش ، منحصر در وحی نماند.
حوزه فعالیت تجربه حسی در طب اسلامی ،بسط دهندگی و توسعه بخشی و مستند سازی آن با واقعیت های مشهود است. چرا که اولا بدیهی است تجربه حسی اولین ادراک انسان در زندگی و شاید مستندترین شناخت برای عموم مردم باشد. و ثانیا بدن انسان واجد کثراتی است که روابطی با هم دارند و این ها باید در تجربه حسی مورد شناخت قرار بگیرند تا برای عموم مردم ، قابل اعتماد و ملموس جلوه کند. و ثالثا با پرداختن به علوم تجربی ، می توان مبانی طب اسلامی را در ابعاد مختلف ، بسط داد و قلمروی شناخت آن را وسعت بخشید.
علم طب ، وقتی که بر وحی الهی استوار شد باید در اختیار تجربه انسان قرار بگیرد تا به واسطه کشف روابط جزئی ، توسعه دادن به روش های درمان ، کشف و اختراع دارو های جدید با استفاده از مبانی وحیانی و … هر چه بیشتر وسعت بگیرد و در موارد بیشتری به یاری انسان بشتابد.
هر چند وحی الهی ظرفیت آن را دارد که در علم به جزئیات هم وارد شود و هیچ چیز را از قلم نیندازد ولی این اقتدارِ تمامیت خواه ، هرگز به صلاح امت نیست و موجب ارتقای روح و بینش انسان و پرورش عقلانیت او نخواهد شد. همانطور که می دانیم هدف اصیل و غایی وحی الهی ، هدایت انسان و پرورش روح او توام با جسم و رساندن جان مشتاق انسان به کمال بینهایت است. و این طریقت ، بی نیاز از تجربه نیست و هر چند که باید در ریشه ها و بنیاد ها ، در برابر وحی خاضع باشد ولی در توسعه و پیشرفت علوم ، به گونه ای که منبعِ تغذیهی ریشه ها را تغییر ندهد ، دخالتِ تجربه ضرورت دارد و چاره ای جز این هم نیست. در روایات هم ، همهی اطلاعات لازم تا ابد بیان نشده است زیرا ائمه اطهار سعی بر تبیین مبانی داشتند و مسائل اساسی طب را بیان نموده اند و در باب موارد طبی بسیار دیگر ، هنوز خلا فراوانی وجود دارد که باید به وسیله قدرت تجربه و ترکیب و تحلیل فکری انسان و اجتهاد طبی، جبران شود.
ناگفته نماند که در هیچ یک از مراحل تجربه و اجتهاد، غفلت از مبانی وحیانی جایز نیست. و همه مراحل تجربه و اجتهاد باید در ذیل چهاچوب های طبی وحی ، شکل بگیرند و از آن روح بستانند و گل های این باغ رنگارنگ و سرای کثراتِ تجربه ، در پرتویِ آفتابِ عالم تابِ وحی پرورش یابند و اگر به اندازه نوک سوزنی انحراف و غفلت پدید بیاید ، راه به ناکجاآبادی ختم می شود که رهایی از آن ممکن نباشد. چیزی شبیه آن چه در طب مدرن پیش آمده است و شرح آن در ادامه خواهد آمد. خشت اول گر نهد معمار کج /تا ثریا می رود دیوار کج
اگر پیرِ طریقت پیموده و جهان دیدهی وحی ، دست کودک تجربه را بگیرد و او نیز در برابر پیر و مراد خود تسلیم و خاضع باشد ، همراهیِ وحی و تجربه زیباترین پیوندی خواهد بود که در عرصه طب می تواند برقرار شود.
آیت الله تبریزیان هم در جلد اول از کتاب دراسه فی طب الرسول المصطفی با شرح دو روایت ، در این باب چنین می نویسند :
” آیا پیشرفت این دانش برگرفته از وحی و آموزش همیشگی و دایمی خداوند بوده است؟ و این آموزش هر دارو و درمانی را دربرمیگیرد؟ یا اینکه پیشرفت این دانش بر تجربه، تحقیق و پژوهش علمی در همهٔ موارد تکیه داشته و ارتباطی به وحی ندارد؟ یا این پیشرفت، اصول خود را از وحی می گرفته و در فروع از طریق تجربه و تحقیق و پژوهش و امثال آن توسعه پیدا می کرده است ؟ نزدیکترین احتمال به واقعیت، احتمال سوم است. چرا که نمی توان نقش پیامبران الهی را در این زمینه انکار کرد و همچنین، نمی توان نقش تجربه، تحقیق و پژوهش علمی را در این مورد انکار کرد، زیرا این نقش نیز مشهود و زبانزد همگان است و در دانشگاه ها و آزمایشگاههای موجود در جای جای کرهٔ زمین جریان دارد و تجربه های موجود و مشاهدات قطعی را نمی توان منکر شد. …
خدای سبحان گیاهان دارویی را آفریده و سایر کارها را به انسان واگذار کرد از قبیل آزمایشی، شناخت، چیدن، آمیختن و تولید کردن این گیاهان. …
زیرا بر حسب توانایی که خداوند در وجود انسان قرار داده است، به تدریج و از راه تجربه، دست به اکتشاف و ابتکار میزند و این دوا با آموزش مستقیم پیامبران و وحی و الواح نبوده است. …
در هر حال، این دو روایت نشان میدهد که انسان در شناخت دارو و درمان دخالت دارد و طب به طور کامل از پیامبران نقل نشده است و با تمامی جزئیاتش بر وحی آسمان متکی نیست بلکه کشف و تجربه و جستجو و پژوهش علمی و مشاهدات، نقش بزرگی در شناخت آن دارد و انسان موظف است که این کار را انجام دهد. …
از آنچه بیان شد، این نتیجه به دست می آید که رشد طب، به وسیلهٔ وحی از سوی طبیب مطلق به پیامبرانش، بوده است. همان گونه که پیامبران نیز به تبلیغ و بیان آن برای مردم اقدام کردند؛ پس پزشکان آن اصول را برگرفتند و از طریق تجربه و تحقیق و آزمایش، جزئیات و شاخه های این دانش را به دست آوردند.
به باور من، شیوهٔ پزشکان بر آن است که همواره به دنبال حقایقی می روند که شنیده اند. و این حقایق را برمی گیرند و دربارهٔ آن تحقیق می کنند و آنگاه آنها را در قالب علمی بیان می کنند و این چیزی است که در مجله ها و گزارشهای علمی شنیده و نقل شده است و حداقل برخی از پژوهشگران نیز چنین هستند. از این رو می گوییم؛ علوم پزشکی بر اساس اصول دینی نقل شده ای است و شاخه ها و ویژگیهای آن با تحقیق علمی و آزمایش و به دست آوردن مادّهٔ تأثیرگذار، اثبات شده است.” (پژوهشی در دانش پزشکی پیامبر برگزیده اسلام (ص) – تالیف آیت الله تبریزیان ترجمه موسی دانش – جلد اول صص ۲۸ تا ۳۳)
تجربهی دینی و تجربهی طبی
بحث در باب تجربه دینی فراوان است و فلاسفه بسیاری در باب آن اندیشیده اند و قلم فرسوده اند. ولکن سخن ما در این باب به تفصیل نخواهد کشید و به ذکر چند نکته و شرح آن ، خلاصه خواهد شد.
تجربه دینی به معنای آن است که مومنان ، با قرار دادن پای در جای پای پیامبر و امام خویش ، خود را با ادراکات او ، شریک می سازند و در فضایی وارد می شوند که مامن زندگی روح اوست و رواق منظر خود را به سمت آن افقی می گشایند که نگاه ایشان ، بدان معطوف است. و بدین ترتیب ، بویی از آن حقایقی که در مشام پیامبر پیچیده است برای این مومنان هم حاصل می شود و مناظری از آن زیبایی هایی که آن انبیا و اولیا ادراک می کنند در صفحه قلوب این مومنان نیز ، نقش می بندد. چنین تجارب روحانی را تجربه دینی می نامند و البته راه برای رسیدن به آن ، برای همه مومنان هموار است و اساسا گوهر دینداری ، تجربه دینی است. چرا که عمری متشرع و زاهدانه زیستن اگر ختم به ادراکات روحانی ژرف از حقایق هستی نگردد چه سودی دارد ؟ اگر از معارف الهیه ای که به انبیا عطا گشته است به مومنان عطا نگردد، چه سودی در پیروی انبیا برای مومنان است که غفلت از آن خسران نامیده شود ؟
در کلام رسول هم ، اشارت های فراوانی به تجربه دینی شده است. چنان که در جایی می فرماید : لَوْ لَا أَنَّ الشَّیَاطِینَ یَحُومُونَ عَلَى قُلُوبِ بَنِی آدَمَ لَنَظَرُوا إِلَى مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ. (بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۵۶، ص: ۱۶۳) اگر نه این است که شیاطینگرد دلهای فرزندان آدم حرکت میکنند و غبار و تاریکی ایجاد میکنند ، بنیآدم میتوانست با چشم دل ، ملکوت را مشاهده کند .
یا اینکه هر صبح از یاران اهل شهود خویش می پرسید : از شکوفه های باغ ملکوت و مژده های عالم غیب چه خبر هایی دارید ؟ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ إِذَا أَصْبَحَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ هَلْ مِنْ مُبَشِّرَاتٍ یَعْنِی بِهِ الرُّؤْیَا. (الکافی (ط – الإسلامیه)، ج۸، ص: ۹۰)
یا اینکه صبحگاهی ، از جوانی به نام حارثه بن نعمان انصاری احوالش را پرسید و او نیز از تجربه های دینی خود گفت و ادراکات غیبی اش را با پیامبر در میان گذاشت. فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلَانُ قَالَ أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ إِنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَهً فَمَا حَقِیقَهُ یَقِینِکَ فَقَالَ إِنَّ یَقِینِی یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الَّذِی أَحْزَنَنِی وَ أَسْهَرَ لَیْلِی وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی فَعَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا حَتَّى کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّهِ یَتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّهِ وَ یَتَعَارَفُونَ وَ عَلَى الْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ کَأَنِّی الْآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّارِ یَدُورُ فِی مَسَامِعِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَصْحَابِهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَان. [الکافی (ط – الإسلامیه)، ج۲، ص: ۵۳)]
رسول خدا صلی الله علیه وآله به او فرمود: چگونه گشته ای ؟ عرض کرد: من با یقین گشته ام. رسول خداصلی الله علیه وآله از گفته او درشگفت شد و فرمود: همانا هر یقینی را حقیقتی است. حقیقت یقین تو چیست؟ عرض کرد: ای رسول خدا! همین یقین من است که مرا اندوهگین ساخته و بیداری شب و تشنگی روزهای گرمم بخشیده و از دنیا و آنچه در آن است بی رغبت گشته ام تا آنجا که گویا عرش پروردگارم را می بینم که برای رسیدگی به حساب خلق برپا شده و مردم برای حساب گرد آمده اند گویا اهل بهشت را می نگرم که در نعمت می خرامند و بر کرسی ها تکیه زده، یکدیگر را معرفی می کنند و گویا اهل دوزخ را می بینم که در آنجا معذبند و به فریادرسی می طلبند و گویا اکنون آهنگ زبانه کشیدن آتش دوزخ در گوشم طنین انداز است. رسول خدا صلی الله علیه وآله به اصحاب فرمود: این جوان بنده ای است که خدا دلش را به نور ایمان روشن ساخته است.
همه این ها بدین معنی است که در اسلام ، تجربه های انسانی در ساحت شهود حقایق عالم به رسمیت شناخته شده است و گوهر دیانت و نور ایمان ، همین تجربه های دینی شناخته شده است. نه صرفا به این دلیل که آن حقایق مکشوف واقع شود. زیرا در وحی نبوی ، همه حقایق وجود شناسانهی عالم مکشوف واقع شده است و دیگر چیزی نمانده که بدان افزوده شود. ولی صرف تجربه و توانبخشی به مومنین در ساحت ادراک و شهود حقیقت هستی ، گوهر دیانت شناخته می شود و نور ایمان به شمار می آید. زیرا همین است که روح را متعالی می کند و غایت نبوت و رسالت را در انسان محقق می سازد. وگرنه در عمری متشرعانه زیستن چه حاصل دیگری وجود دارد ؟ غیر از این است که اگر بویی از فضیلت در مشام آدمی نپیچد و پرتویی از حقیقت در قلب انسان منعکس نگردد صرف انجام اعمال شرعیه ، مصداق آن آیتی است که می فرماید وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ ( ۱۱ / الحج) و از مردم کسانی هستند که خدا را تنها در حرف عبادت می کنند. پس اگر خیری بدان ها رسد اطمینان می یابند و اگر فتنه ای در افتد تمام وجودشان دگرگون می شود. به راستی در دنیا و آخرت زیان کرده اند و این است خسران آشکار! ؟ چراکه عبادت حرفی و زبانی ، مصداق حفظ ظاهر بدون رسیدن به جوهره دین است. فلذا ، تجربه دینی توام با مبانی معرفتی وحیانی معصومین ، تبلور غایت دین است و در طریقت دینی ، می بایستی این نحو از سلوک ، پیگیری شود.
همین سیاق ، در عرصه طب هم حاکم است. ما اگر خود را از تجربه طبی محروم نماییم نمی توانیم به توسعه مبانی طبی اسلام برسیم و همچنین اینکه توانمندی های ما در عرصه طب تقویت نمی شود و این یعنی هماره کودکانه زیستن و وابسته ماندن. در حالی که چنین سرانجامی ، با روح دیانت سازگاری ندارد و غایت اصیل کار و بار عظیم نبوت ، بلوغ روح انسان و تعالی شخصیت و توانمندی او در همه ابعاد زندگی است. فلذا تجربه طبی به مثابه تجربه دینی ، باید بخش مهمی از زندگی مومنین را تشکیل بدهد و هر چند اساسا ، علم الابدان در مرتبه ای فروتر از علم الادیان قرار دارد و بالطبع تجربه طبی هم نسبت به تجربه دینی ، باید واجد اهمیت کمتری باشد ولکن در هر صورت دوشادوش تجربه دینی ، پرداختن به تجارب طبی نیز اهمیت دارد تا انسان مومن ، اولا به توسعه دانش خود دست یابد و آن را در عرصه تجربه نیز ، به غنای لایق خود برساند و ثانیا هماره بتواند به تربیت جسم خود بپردازد و در مواجهه با شرایط متکثر ، توانایی مدیریت پیشامد ها و آنگاه قدرت اجتهاد در فروع و در نهایت امر، مهارت تربیت جسم خود را داشته باشد.
در سیره امام صادق هم داریم که طبیبی به نام احمد بن رباح ، دارویی ساخت که وقتی به امام صادق عرضه شد ایشان آن دارو را تایید کردند و به استفاده از آن توصیه نمودند. (طب الأئمه علیهم السلام، ص: ۷۵) این روایت حکایت از آن دارد که بنا نیست که همه دارو ها و راهبرد های درمانی و تربیتی جسم انسان ، تماما باید از منبع وحی الهی و قلب انسان کامل اخذ شود. اگر با قدرت تجربه و تعقل هم چیزی به دست آمد که مبتنی بر مبانی طب اسلامی باشد ، و در اصل مورد تایید انسان کامل قرار بگیرد کفایت می کند و آن کتشاف نو ، جزئی از طب اسلامی محسوب می شود. در رساله ذهبیه ، امام رضا (ع) هم به تجربه اشاره صریح می کنند. یا اینکه امام صادق در روایتی می فرمایند : وَ خُلِقَتْ لَهُ الْعَقَاقِیرُ لِأَدْوِیَتِهِ فَکُلِّفَ لَقْطَهَا وَ خَلْطَهَا وَ صُنْعَهَا. (توحید المفضل، ص: ۸۶) . و گیاهان دارویی براى دواى او آفریده شده است و او موظف گشته است که آن ها را بچیند و با همدیگر مخلوط سازد و دواها را براى امراض ترتیب دهد. همه این ها به معنای ضرورت وجود تجربهی طبی در نظام طب اسلامی است.
تجربه های طبی ، در دو گونه تحقق می یابند. یکی در زایندگی است. تجربه های زاینده ، با قدرت خلاقیت بشر و کشف رمز های موجود در کلام انسان کامل، می تواند به دستاورد های جدید دست یابد و مسائل و حقایق تازه ای پیش روی انسان قرار دهد. دیگری تجربه های بسط دهنده ای است که با قدرت اجتهاد آنچه در روایات آمده، به شرایط مختلف دیگری تعمیم می دهد و گستره تاثیر گذاری طب اسلامی را وسعت می بخشد.
تفاوت علم طب و سایر علوم تجربی
در این مقام پرسشی قابل طرح است که علم طب با سایر علوم تجربی همچون ستاره شناسی و شیمی و زیست شناسی جانوری و علم فیزیک و … چه تفاوتی دارد که باید آن را از منبع وحیانی ستاند و بقیه را می توان ، با تجربه صرف هم پیش رفت و البته در همه چهارچوب های کلی توحید ، باید مورد لحاظ واقع شوند تا همه علوم ، سرای شهود آیات الهی بگردد ولی در هر صورت ، وحی الهی در فرایند شناخت و کسب علم در این زمینه ها ، دخالتی ندارد. پرسش این است که چرا چنین است و چه تفاوت جوهری میان علم طب و این علوم وجود دارد ؟
پاسخی که می توان به این پرسش ارائه داد این است که علم طب ، در ارتباط مستقیم با سیر و سلوک انسان است و اساس وحی هم هدایت انسان در این مسیر است. و هر آنچه در سلوک معنوی انسان ، دخالت داشته باشد در وحی الهی نیز طرح میشود. علم طب ، در سراسر زندگی انسان حضور دارد و یکی از شیرازه های حیات دنیوی او شناخته می شود و ضرورتی که در حیات آدمی ، برای آن قائل می شود هرگز برای سایر علوم وجود ندارد و همه این ضرورت ها سبب می شود اگر تحت تربیت علمِ مطلقِ الهی قرار نگیرد ، دچار آسیب های جبران ناپذیر می گردد و در سلوک معنوی انسان هم ، خلل جدی وارد می سازد.
سایر علوم تجربی ، در نهایت جهد خویش برای پاسخ دادن به پرسش هایی است همچون “ما در چه جهانی زندگی می کنیم؟” و “اشیای پیرامون ما ، واجد چه ساختار هایی هستند؟” و “ستاره ها از چه موادی ساخته شده اند؟” و “حرکت سیاره ها به دور ستاره های خود ، از کدام منبع انرژی نیرو می گیرد؟” و … برای رسیدن به پاسخ صحیح این پرسش ها توام نمودن تعقل فلسفی و تجربه علمی با مبانی علم توحید به مثابه چهارچوب های وحیانی ، کفایت می کند. ولی علم طب ، که موضوعش کالبدی است که به روح انسان تعین بخشیده است و در پیوند عمیق با روح قرار دارد و در مقام سیر و سلوک انسان ، نیازمند تربیتی است که نه تنها مزاحم راه سفر روح نباشد بلکه او را بیش از پیش یاری نماید ، بنابراین وحی الهی نیز در شکل گیری این علم موضوعیت می یابد و اساس آن شناخته می شود.
البته بدیهی است که در این علوم هم به دلیل اینکه عالم معنا در جان عالم ماده حضور دارد و اصل هستی آن شناخته می شود ، علم تجربی و صورت ها از آگاهی به معنای عمیق هستی و باطن جهان بی نیاز نیست و اگر آدمی می خواهد شناخت به حقایق پیدا کند و در صورت ها متوقف نماند باید به باطن هستی هم نظری داشته باشد. ولکن این علوم ، به اندازه علم طب که با حقیقت انسان در ارتباط است و نقش تعیین کننده ای در سعادت یا شقاوت او دارد ، واجد اهمیت نیستند و تنها علم الادیان و علم الابدان است که اساس سیر و سلوک الی الله را تشکیل می دهند. و سایر علوم ، به عنوان سیر آفاقی البته که می تواند ارزشمند شناخته شود ولی ضرورت فی نفسه ندارد. و بدین دلیل در وحی الهی، از آن ها یاد چندانی نشده است.
نقش وحی و تجربه در طب سنتی
آنچه که طب سنتی شناخته می شود همان راهبرد های درمانی و پیشگیری مردمان قدیم است که زندگی خود را با این طب می گذارندند و به دست های شفا بخش او امید بسته بودند و از او مدد می جستند. گاهی بر سر بالین بیمار طبیب خبر می کردند و گاهی خود دست به کار می شدند. در برخی مواقع با شکست مواجه می شدند و بیمار ، جان خود را از دست می داد و مواقع فراوان هم موفق می شدند و سلامت بیمار را باز می گرداندند. قرن های بسیار بر انسان گذشت و او از طب کهن خود ، بهره های فراوانی برد. و البته حکمایی چون ابوعلی سینا و زکریای رازی با تحقیقات فراوان خود ، به یافته های طبی گذشتگان توسعه می بخشیدند و دایره نگاه آن را وسیع تر می کردند. و بالتبع ، در درمان بیماری ها نیز قدرت و توان بیشتری پیدا می کردند.
جامعه سنتی در همه کشور های جهان ، مملو از حضور حکیمان بود و اساسا زندگی بدون حضور فرزانگیِ یک انسان بزرگ ، معنایی نداشت. مردمان سنتی ، افسار اندیشه و سلامت ذهن و روح خود را به حکیمان می سپردند و از رهنمود های آنان در معنا بخشی به زندگی ، حل مشکلات روزمره ، فتح باب های معرفت و درمان بیماری هایشان کمک می گرفتند. تفکیکی بین طب و حکمت وجود نداشت. همو که به پرسش های فلسفی جوان ها پاسخ می داد همچنین به مسائل اجتماعی نیز می پرداخت و همو که در دیانت انسان ها ، باب هایی برای فتح معرفت می جست همچنین در درمان بیماری های جسم هم تبحر داشت و به یاری بیماران می شتافت. چنین بزرگانی را حکیم و فرزانه می نامیدند و در هر جامعه ای ، به ایشان تکیه می کردند و قوُت جسم و قُوَّتِ روح از ایشان می ستاندند و به تعبیری ، رهبران و امامان و مدیران و طبیبان جامعه به شمار می آمدند. شاهد این مدعا سیره بزرگانی چون بقراط و ابن سینا و زکریای رازی است.
در چنین جهانواره ای بود که حکیمان الهی ، علم طبی را با رهنمود های وحیانی و توسعه تجربی تنظیم کردند که اکنون در مقایسه با طب مدرن ، طب سنتی نامیده می شود و در همه جامعه های بشری ، از مواهب آن بهره می برند و مایوسان درگاه طب مدرن را با آن نجات می بخشند.
طب سنتی ، در آغاز از وحی سرچشمه گرفته است و مبانی اولیه خود را از شهود های قلبی ، دریافته است. هرچند اگر ناقص و تحریف شده هم باشد به هر حال از آن عالَم تغذیه شده است. ولکن بخش اعظمی از آن متعلق به مهارت های تجربی حکیمان است و اغلب ابداعات دارویی و درمانی خود را از وادی تجربه و آزمون و خطا اخذ نموده است. ولی چون در جهانبینی خود ، وحی را همچون گوهری گرانقدر ارج می نهد و خود را از آن بی نصیب نمی گذارد و در برابر آن خاضعانه سر بر خاک می ساید و همچون شیران و پلنگان عصر مدرن غرش نمی کند و نمی خروشد ، توفیقش در نجات پایدار بیماری ها بیشتر بوده و حرکتش در مدار سنت های آفرینش ، هماهنگ تر بوده است. بر این اساس ، طب سنتی همواره مورد احترام و تایید رسول الله قرار گرفته است و ایشان در مقابل آن ، قیامی صورت نداده اند. در ادامه این باب را بیشتر خواهیم گشود.
تجربه سالاری در طب مدرن
برخلاف گذشته و جوامع سنتی ، انسان مدرن خود را تماما از فرزانگان و حکیمان دور ساخت و بین دنیا و معنا ، جدایی افکند و فراق عظیمی میان این دو یار دیرین برقرار ساختند. معنا و ماده آنچنان در هم تنیده اند که گویی یک حقیقت اند در دو چهره و مرتبه ؛ (و واقعیت هم جز این نیست) ولکن این حقیقت وجود شناسانه ، در نگاه مدرن نادیده انگاشته شد و در نتیجه افسار تربیت انسان ها و اتکای مادی و معنوی جامعه ، از دست فرزانگان و حکیمان به در رفت و روانشناسان لذت گرا و تکنوکرات های طبیعت سوز و رجال سیاسی ارج و قرب یافتند و اداره جامعه و تربیت انسان را به دست گرفتند.
از ۴۰۰ سال پیش تا به امروز ، این انحطاط به نام تمدن سازی در حال وقوع است و در این گیر و دار ، خوبان عالم و حکیمان عالی قدر و منجیان بشریت ، در مسلخ غفلت به خانه نشینی ابدی محکوم شده اند و جامعه بشری نیز معلوم نیست به سمت کدام نا کجا آباد رهسپار است ؟
امروزه کسی که از سنت های پایدار هستی و طبیعت جاودانه سخن بگوید مورد استهزا واقع می شود چراکه پادشاه اذهان و یکه تازه فلسفه ها ، نسبیت گرایی است و رسیدن به حقیقت آنچنان دشوار و ناممکن جلوه می نماید که دیگر کسی امید به یقین ندارد و به حیرتی که در قلبش افکنده شده است رضایت داده است. البته قابل انکار نیست که حصول یقین ، سخت است ولی ناممکن نیست. و انسان سنتی در رابطه با حکیمان و فرزانگان ، به مراتبی از یقین دست پیدا می کرد و خود را از سرگردانی ابدی می رهاند.
در جهان امروز ، حقیقت پایدار و ثابتی که در تمام هستی تجلی می کند مورد نظر انسان ها نیست و دیگر کسی در پی رمز گشایی از اسرار آفرینش ، جستجویی ترتیب نمی دهد. زیرا اولا اساس تئوری حقایق پایدار لرزان و بی مایه جلوه نموده است ثانیا در این جهانبینی چنین دریافت شده است که اگر هم حقایقی پایدار وجود داشته باشند راه دسترسی بشر بدان ها مسدود است. و ثالثا اگر هم کسی ادعا کند به حقیقت رسیده است به هیچ وجه از حجیت اجتماعی برخوردار نیست و حق فراتر رفتن از مرز های فردیت خود را ندارد. بلکه فقط آنچه که در تجربه حسی انسان ، قابل شناسایی است معتبر است و جز این دیگر مجالی برای طرح و بررسی ندارد.
مدرنیته ، به تعبیر هایدگر موجود شناسی را الگوی خود قرار داده و از اعماق هستی شناسی خبر ندارد و باب های حکمت را هم که از وجود شناسی دم می زند ، مسدود می کند و حکیمان الهی را به اتهام مبارزه با علم و دانش ، گوشه نشین و منزوی می نماید. این سبک سراسری بشر امروز است که احساس معنا جوی و دیدگان غیب بین او را کور نموده و تاریخ ناگوارایی برای آدمی رقم زده است.
در این جهانواره مدرن است که طبی شکل می گیرد که از ابعاد باطنی عالم غفلت می کند و به این نادیدگی هم فخر می ورزد و آن را تنها راه درمان بیماری ها و شناخت بدن ها به شمار می آورد و به تعبیر روشن تر ، روش تجربه سالاری را برگزیده و به سبکی جز تجربه ، اعتنایی نمی کند. وحی الهی ، نقشی در شکل گیری آن ندارد و سنن پایدار هستی انسان ، در این طب مغفول واقع می شود و انسان شناسی تک بعدی و کثرت اندیش ، حاصل مجاهدت های پژوهشی در این جهانواره است و نهایتا به بهای بهبود موقتی و موضعی ، نتیجه ای جز تخریب ساختاری جسم و روح انسان حاصل نمی شود.
واکنش پیامبر نسبت به طب زمانه خود
پیامبر اکرم (ص) در رسالتی که از جانب خدای متعال ، دریافته بود مامور به قیام فرهنگی و اجتماعی علیه نظام شرک آلود حاکم بر جامعه شده بود و در این طریق ، سختی های فراونی را تحمل کرد. با تمام وجود و به یاری اهل بیت و اصحابش ، در برابر استکبار مشرکین ایستاد و از مواضع توحیدی و انقلابی خود ، هرگز کوتاه نیامد. در این رسالت بزرگ ، البته مصلحت هایی را باید مورد توجه قرار می داد تا به واسطه سنن طبیعی جوامع بشری ، به طور مطلق مطرود نمی گردید و راه نفوذش ، مسدود نمی شد. سنت ها و احکام فراوانی را در آیین اسلام می بینیم که در حقیقت متعلق به جامعه عربی آن روزگار است و بنا بر مصلحت دین ، مورد پذیرش واقع شده است. و البته همواره راه اصلاح و دگرگونی در همین ساختار ها ، تعبیه گشته تا مومنان در روزگاران دیگر به اصلاح آن ابعاد بپردازند و در مرز های تحجر ، متوقف نمانند. برای مثال ، نظام برده داری که در قران و سیره به طور مکرر طرح و بررسی گشته است نزد عقلای جامعه شناس و دین شناس ، از جملهی همین مصلحت بینی هایی است که برای تثبیت نظام توحیدی در جامعه آن زمانه تدبیر شده است.
موضع نبی اکرم در برابر طب تجربه محور زمانه خود هم در همین ساختار جای می گیرد و از همین قانون اجتماعی و فرهنگی که اقتضای هر انقلاب و قیام موثری است پیروی می کند. ایشان در برابر طب سنتی زمانه خود ، واکنش انقلابی نداشته اند و با رویکردی اصلاح طلبانه با این امر ، برخورد کرده اند. البته طب سنتی همواره در مقابل نصایح وحیانی انبیا ، خضوع نموده است و هرگز با تکبر در مقابل آن ، ابراز استقلال ننموده است. همواره به نیاز ذاتی خود به جهان غیب و دریافت های قدسی اعتراف کرده است و از این امر ، خجل نبوده است. زیرا اساسا آدم سنتی، با وحی الهی انس استوار و عمیقی داشته و در اعماق شخصیت خود ، نسبت به آن شوقی پنهان می ورزیده است. و این خود عاملی بود تا پیامبر اکرم ، در مقابل طب زمانه خود ، قیام نکند و بیشتر به پیرایش و اصلاح آن ، اقدام نماید. چه بسا اگر طب سنتی نیز همچون طب مدرن این روزگار ، مستکبرانه با پیامبر برخورد می کرد و از شنیدن نصایح وحیانی ، پرهیز می کرد و در آستان علم لدنی انسان کامل ، پذیرای سجده نمی شد و ابلیس وار ، خود را برتر می شمرد رسول خدا نیز ، رویکرد انقلابی در پیش می گرفت و علم طب ، سرنوشت دیگری پیدا می کرد.
دلایل دیگری هم برای واکنش نرم و اصلاح طلبانه پیامبر هم می توان در نظر گرفت. از برخی روایات برداشت می شود که در روزگار پیامبر ، مردم دچار تردید در واقعیت درمان شده بودند و تفکر جبری گری در اعتقاد به قضا و قدر الهی ، در حال رواج بود. مردم می پنداشتند بیماری ها تقدیر الهی است و درمان آن ها غیر ممکن است. طبیب نمی تواند بر چیزی اثر بگذارد و بیماری را بهبود ببخشد. و اساسا نباید با اقدام به درمان ، در مقابل تقدیر الهی ایستاد. خلاصه اینکه دیگر در باور رایج ، علم طب، علم لا ینفعی به شمار می آمد و از آن فایده ای انتظار نمی رفت. (قرب الاسناد ، ص ۱۱۰ ، ح ۳۸۰ ؛ طب الائمه، ص ۷۴؛ وسائل الشیعه، ج ۱۷، ص ۱۳۴، ح ۱۰؛ بحار الانوار، ج ۵۹، ص ۷۷ ؛ المجموع، ج ۹ ، ص ۵۳؛ السنن الکبری، ج ۱۰، ص ۵؛ بحار الانوار، ج ۵۹، ص ۷۶) پیامبر در مقابل چنین جریان جاهلانه ای که در حال پا گرفتن بود و امکان داشت معارف دینی را از درون تهی سازد و مسئله سترگ قضا و قدر را به موضوعی بی ارزش و احمقانه بدل کند باید به نحوی محکم و استوار می ایستاد. و همچنین این جریان ، مردم عادی را از درمان و طبیب بیزار می کرد و بذر ناامیدی را در دل بیماران می افشاند و راه سلوک در بیماری را ناهموار می نمود و خلاصه کلام اینکه امر نامبارک و شومی در حال وقوع بود و پیامبر اکرم ، می بایستی با سیاستی هوشمندانه با چنین وضعیتی مقابله می کرد. تنها روشی که می توانست این درخت خبیثه اعتقادی را از ریشه برکند ترغیب به درمان و مراجعه به طبیب بود.
در این زمینه آیت الله تبریزیان هم در کتاب دراسه فی طب الرسول المصطفی می فرمایند :
“از پیامبر روایت شده است که فرمود : درمان کنید و خسته نشوید. …
پیامبر اکرم در کنار تشویق به درمان و به کار بردن دارو، از وجود انواع طب موجود نگهداری کرد و کوشید که مردم به هر شکلی بر مراجعه به نظام های طبی رایج و سایر باورهایشان اعتراف کنند و آنها را بپذیرند، خواه طب عربی، خواه طب یونانی و طب یهودی و مسیحی یا طب هند و چین…
به آن اندازه پیامبر مردم را تشویق می کرد که در زمینه طب به طبیبان رجوع کنند ، آنان را ترغیب نمی نمود که در این زمینه به او مراجعه کنند…
بعلاوه ، هرگروهی باید طب خودش را باور داشته باشد. زیرا باور ، نقش مهمی در درمان بیمار دارد و به همین دلیل ، مصلحت نیست که باور ها را خراب کنیم. از این رو فرمان درمان و مراجعه به طبیبان را صادر کرد و کوشید که پایه و اساس طبی مسلمانان را تقویت کند. و این کار را با طرح این شعار انجام داد : هر دردی درمانی دارد.
در هر حال ، پیامبر می کوشید که طب را احیا کند و از طب معمول ، با تمامی گونه هایش پشتیبانی کرده و استقلال آن را حفظ نماید، خواه طب عربی باشد یا طب یهود باشد و …” (پژوهشی در دانش پزشکی پیامبر برگزیده اسلام (ص) – تالیف آیت الله تبریزیان ترجمه موسی دانش – جلد اول صص ۵۲ و ۵۳)
همچنین یکی دیگر از دلایل اینکه رسول خدا برخورد نرمی با طب زمانه خود داشت این بود که اساسا علم طب ، با ظاهر تجربه محور خود ، صلاح نیست جزء کالا های اصلی دکان نبوت به شمار بیاید و آدمی پندارد کار انبیا ، تدوین علم طب است. بخش اعظمی از این علم ، بر عهده تحقیقات تجربی است و از طریق تجربه اثبات پذیر یا ابطال پذیر است. و این یعنی ساحت دیگری دارد و مقام دیگری برای پژوهش در آن می طلبد. علم طب تشخصی غیر از علم دین دارد و هر چند موازی با آن، باید حرکت کند و همین است که سبب شده مبانی علم طب ، در وحی الهی ابلاغ گردد ولکن در ظهور اجتماعی خود ، خاستگاه دیگری دارد و کار و بار جدایی باید برای خود اختصاص دهد. این امر منکر ارتباط همیشگی طبیب ، با عالم غیب نیست. همه بحث ما در این مقام ، در باب ظهور اجتماعی است و نه اینکه اساس علم طب مستقل از نبوت ، تدوین و تنظیم شود. واکنش پیامبر در برابر طب زمانه خود ، نشان می دهد ، علم طب می بایستی پایگاه مستقلی در جامعه داشته باشد و در عین حال که از جهان وحی باید تغذیه شود و توسط انبیا هدایت و راهنمایی گردد ولی باید در جامعه به عنوان یک پایگاه مستقل شناخته شود تا تخصص در این امر ، مورد توجه قرار بگیرد. و به همین دلیل هم هست که در حدیث نبوی ، علم الابدان تشخصی مستقل دارد و در مقام تبیین اجتماعی ، پایگاهی مستقل بدان عطا گشته است.
پیامبر اکرم ، در برابر نظام های نرم و خاضع ، همواره در پی آن بوندد که بدون آشوب و آشتفگی در معادلات رایج اجتماعی ، اصلاحات وحیانی به وجود بیاورند و امت را دچار تشتت و سرگردانی ننمایند. هرگز در اندیشه ایجاد پایگاه جدید طبی نبوده و از پیدایش شائبه رقابت انبیا و اطبا بر حذر بوده اند. و همه این دوراندیشی ها ، سبب شده بود پیامبر اسلام (ص) در مقابل طب آن روزگار ، واکنشی نرم و اصلاح طلبانه در پیش بگیرد و از رویکرد انقلابی ، پرهیز کند تا متن جامعه را بدون ایجاد آشوب های روانی ، از دانش خود بهره مند سازد و نظام طبی تجربه محور را به تدریج و بدون ایجاد حساسیت های سیلاب گونه اجتماعی و فرهنگی ، دگرگون نماید. و در عین حال هم پایگاه اجتماعی مستقل طب را هم حفظ کند. البته ناگفته نماند که در برخی روایات، اهل بیت پیامبر، علم خود را در طب به رخ برخی اطبای گستاخ و خودبرتر بین کشیده اند و آن ها را به رقابت دعوت نموده اند. ولی این یک ساختار کلی و رویکردی فراگیر نبوده و محدود به برخی مجالس و مقاطع بوده است که برای تحقیر اهل بیت ، برپا می شدند.
در کتاب آیت الله تبریزیان چنین می خوانیم :
“پیامبر مصلحت را در آن می دانست که باید استقلال و اصالت طب حفظ شود. او بر این باور بود که طب ، ریشه های ژرف در تاریخ بشر دارد و بیشتر آن ها از سخنان پیامبران الهی و از وحی آسمانی گرفته شده است و طبیبان، آن را از پیامبران گرفته و گسترش داده اند و مهارت های شایسته و توانایی های کافی را به دست آورده اند. و به گونه ای نبوده است که آن را تحقیر کند یا پایه های آن را تخریب نمایند. دلایل محاظت پیامبر اکرم و اوصیاء طاهرین بعد از ایشان بر حفظ مرز های طب و پاسداری از استقلال آن بسیار زیاد است.” (پژوهشی در دانش پزشکی پیامبر برگزیده اسلام (ص) – تالیف آیت الله تبریزیان ترجمه موسی دانش – جلد اول صص ۵۳ و ۵۶)
بنابراین ، پیامبر بزرگوار اسلام و خاندان پاک و مطهرش ، هماره در تعاملی سازنده و نرم ، در عین حال با سیاست اصلاحی و فرایند های دگرگون کننده ، با طبیبان و طب حاکم در زمانه خود ، برخورد نموده اند و این برای ما درسی است که پایگاه مستقل طب را به رسمیت بشناسیم و آن را دچار تزلزل نکنیم زیرا اگر این ریشه کهنسال را بکنیم، جایگزینی به سترگی آن نداریم که بتواند پایگاه مستقل و قدرتمندی تشکیل بدهد. البته این بدان معنی نیست که به نقد طب مدرن نپردازیم و رویکردی منفعلانه داشته باشیم. زیرا طب مدرن در انقطاع کامل از وحی به سر می برد و آدمی را به سوی هلاکت پیش می برد. بلکه باید با رویکردی اصلاح طلبانه و تعاملی نرم ولی جدی با آن برخورد نماییم و از حرکت های تند بپرهیزیم که هر حرکت ناسنجیده ای در وهله نخست ، ضربه به طب اسلامی است و وجهه آن را در نگاه جهانیان ، تخریب می کند. و همچنین روح و روان مردم را آشفته می سازد و با بی نظمی هایی که به وجود می آورد ، مخالفان را تحریک به مقابله های بی رحمانه می کند. درحالی که رویکرد هایی که علمی و صلح آمیز باشند بیشتر به نفع جامعه اسلامی تمام می شود و گوش مردم هم به نقد هایی که بر طب مدرن وارد می شود شنواتر می گردد. و این نتیجه ای است که از بحث اخیر حاصل شد.
تعامل با طب مدرن
پرسشی که می تواند اذهان بسیاری را درگیر خود کند این است که طب اسلامی در تعامل با طب مدرن ، چه روشی را در پیش گرفته است ؟ آیا از دیدگاه طب اسلامی ، طب مدرن با تمامی ابعادش در تمام مقاطع زندگی ، مردود و مطرود است ؟ یا اینکه می توان روشی معقول در برخورد با طب مدرن ، در پیش گرفت ؟
این مسئله امروزه دغدغه بسیاری از پزشکان مومن هم هست و کسانی که آشنایی با طب مدرن دارند و از موفقیت های آن در درمان بیماری های اضطراری اطلاع دارند همواره این پرسش را از اهل فن ، جویا هستند که طب اسلامی چه برخوردی با طب مدرن دارد ؟ از مبانی طب اسلامی به نظر نمی رسد ، که باید طب مدرن را به تمامی و از اساس کنار بگذاریم. با همه نقد هایی که به مبانی و روش کار طب مدرن وارد است ولی در مواردی که در طب اسلامی به علت غیبت امام مهدی (عج) و محدودیت در اخبار و روایات ، خلا هایی وجود دارد خصوصا در درمان بیماری هایی که فرصت کمتری برای درمان وجود دارد و به اصطلاح اورژانسی محسوب می شوند موقتا می توان به طب مدرن مراجعه کرد و خود را از مهلکه رهانید. البته در طب اسلامی هم ، درمان های فراوانی برای بیماری های اورژانسی وجود دارد. ولکن این امر قابل تصور است که اگر چنینی کمبودی وجود داشته باشد یا امکانات طب اسلامی فراهم نباشد ، طب مدرن می تواند وارد عمل شده و بنابر موفقیت هایی که از آن دیده شده ، به بهبود بیماران کمک نماید. باید توجه داشت که این به معنای تایید مبانی طب مدرن نیست. بلکه در مقام اضطرار می بایستی هر اقدام موثری را در پیش گرفت تا جان حفظ شود و اسباب هلاکت فراهم نگردد.
وجود کمبود در طب اسلامی موجود البته نباید این شائبه را به وجود بیاورد که در اساس علم لدنی انسان کامل ، نقص یا کمبودی وجود دارد. در روایات داریم که در عصر ظهور، دیگر هیچ انسان بیماری یافت نخواهد شد. این بدان معناست که در حضور و ظهور انسان کامل ، هیچ کمبودی در هیچ یک از ابعاد طب اسلامی ، وجود ندارد. ولی این روایت را هم داریم که می فرماید : الْعِلْمُ سَبْعَهٌ وَ عِشْرُونَ حَرْفاً فَجَمِیعُ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ حَرْفَانِ فَلَمْ یَعْرِفِ النَّاسُ حَتَّى الْیَوْمِ غَیْرَ الْحَرْفَیْنِ فَإِذَا قَامَ قَائِمُنَا أَخْرَجَ الْخَمْسَهَ وَ الْعِشْرِینَ حَرْفاً فَبَثَّهَا فِی النَّاسِ وَ ضَمَّ إِلَیْهَا الْحَرْفَیْنِ حَتَّى یَبُثَّهَا سَبْعَهً وَ عِشْرِینَ حَرْفاً. علم و دانش بیست و هفت حرف است و همه آنچه پیامبران آوردهاند تنها دو حرف آن است و مردم تاکنون جز به آن دو حرف آشنایی ندارند و هنگامی که قائم ما قیام کند، بیست و پنج حرف دیگر را بیرون میآورد، آن را بین مردم نشر و گسترش میدهد و آن دو حرف را نیز ضمیمه میکند و مجموع بیست و هفت حرف را در میان مردم منتشر میسازد. (بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۵۲، ص: ۳۳۶)
این حدیث بدان معناست که هر آنچه از علوم تجربی و وحیانی در اختیار داریم ، بخش بسیار کوچکی از علم انسان کامل است و البته چاره ای جز جهد و کوشش نداریم تا در علوم تجربی و عقلی و وحیانی ، هر چه می توانیم پیشرفت نماییم و زندگی را به بهترین نحو ممکن ، اداره نماییم ولی تنبه به این نکته مهم و حیاتی است که هر آنچه در اختیار بشر است ، چیزی نیست که سبب شود کسی باد به غبغب بیاندازد و فخر بفروشد و خود را نهایت علم ببیند که فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (۷۶ / یوسف). فلذا آنچه که اکنون به عنوان طب اسلامی از ۱۱۰۰۰ روایت در اختیار داریم بدیهی است مطلقا کامل نیست و ممکن است در تحقیقات و پژوهش هایی که باید صورت بگیرد کمبودی دیده شود. که البته این موجب نمی شود از بزرگی و برتری آن ، کاسته شود. و از اهل فن هم وظیفه بررسی احادیث و استخراج طب اسلامی ، سلب نمی گردد. چراکه به همان میزان که از علم انسان کامل در اختیار داریم باید مورد استفاده قرار بدهیم و در حد امکان ، آنگونه که از علم انسان کامل بر می آید زندگی کنیم و با قدرت تجربه و عقل هم ، بدان وسعت ببخشیم و در توسعه زاینده و بسط دهنده طب اسلامی ، کوشا باشیم. و از این جهت است که می گوییم اگر در مقاطعی از درمان یا پیشگیری ، در هر صورت نتوانستیم به علم لدنی انسان کامل راه بیابیم ، به میزانی که جان را از مهلکه برهانیم ، می توان و می باید از طب مدرن استفاده کنیم. و به همین میزان هم باید بدان ارج نهیم.
به حول و قوه الهی ، این مقال کوتاه نیز ما را به نتیجه مد نظرمان رساند و ان شاء الله در نوبت های بعدی ، ابعاد دیگری از طب اسلامی را خواهیم گشود و به روش شناسی و موقعیت طب اسلامی و مسائلی از این قبیل خواهیم پرداخت.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.
شهاب الدین پیرنیا – پژوهشگر دین و فلسفه – آذر ۹۶